فرهنگ امروز/ جبار رحمانی،انسانشناس و عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی: سفرنامهنویسی ایرانیان، سنت کهنی است که از دورههای میانه اسلامی وجود داشته است. هرچند انگیزه اصلی این سفرنامهها از سفرهای حج و گاه سفرهای کاری و لشگری نشات میگرفته است، اما بعدها به واسطه ورود تجدد به ایران با انبوهی از سفرنامههای ایرانی در جهان جدید مواجه میشویم، در حدی که حتی شاه ایران هم سفرنامه به عتبات و سفرنامه به فرنگ را مینویسد.
در این میان به ندرت سفرنامههایی به کشورهای شرق، مانند شبه قاره تولید میشود. نقاط تمرکز سفرنامه نویسیها، بیانگر قبله آمال ما در نظام ارزشی و بینشی فرهنگ ایرانیان است. به همین سبب عمده سفرنامهها در قبله مذهبی، سفرنامههای حج و عتبات بودهاند و در قبله دنیوی، کشورهای غربی بودهاند. فقدان سفرنامهنویسی از کشورهای همسایه یکی از موضوعات کلیدی است که آن را میتوان در نوعی بسط تدریجی غفلت و ناآگاهی سیستماتیک از همسایگان در دوره مدرن و استقرار دولت ملتهای خاورمیانهای فهمید. گویی مرزهای دولت ملتها، علاوه بر دستکاری هویتهای اقوام و فرهنگهای داخلی، مستلزم نوعی دستکاری آگاهیهای هویتی ما از همسایگان و گاه حذف و تخریب و تحریف آگاهی ما از آنها بوده و هست. این مساله در حوزه تمدن اسلامی و تمدن ایرانی (ایران بزرگ فرهنگی یا خاورمیانه غیر عربی – به تعبیر دکتر جوادی یگانه) بیشتر دیده میشود. بسط هویتهای ملی در این منطقه مستلزم دستکاریهای عظیم در منابع حافظه تاریخی، هویت فرهنگی و حتی روایتهای تاریخی بوده و هست.
یکی از مهمترین مصداقهای این فرآیند، درک و آگاهی ما از کشور افغانستان است. کشوری که همانند ما بخشی از یک حوزه تمدنی بزرگ است که میتوان با اندکی تسامح آن حوزه تمدنی را ایران فرهنگی یا خراسان بزرگ دانست. حتی هنوز ما ایرانیان فرق واژه افغان و افغانی را برای مردم این کشور همسایه نمیدانیم، چه برسد اطلاعی از شیوه زندگی آنها، سنتها و فرهنگهای آنها داشته باشیم. در دوره معاصر، همانطور که اشاره شد قبله آمال ایرانیان به سمت غرب بود و بعد انقلاب هم برخلاف ظاهر، به شدت تشدید شد. نه تنها عامه مردم، بلکه سیاستمداران، نخبگان دانشگاهی و فکری هم در این موج قرار گرفتند (نگاهی به حوزههای تحقیقاتی استادان دانشگاهی و تعاملات علمی آنها و مقصد مطلوب آنها برای فرصت مطالعاتی مویدی است براین ادعا). این وضعیت بیانگر آن است که دچار نوعی کوری فرهنگی و آلزایمر فرهنگی نسبت به همسایگان مرزی خودمان در دوره مدرن و بعد از استقرار دولت- ملتهای مدرن شدهایم.
البته سیاستگذاریهای فرهنگی ما نسبت به این کشورها نیز نه تنها در راستای همین کوری و آلزایمر بوده بلکه آن را توسعه هم داده است، مگر در مواردی که افراد استثنایی مدیران فرهنگی ما در این حوزهها بودهاند که آنها هم استثنا بودند، نه قاعده. در چنین فضایی بهتر میتوان اهمیت کتابهای سفرنامهای به افغانستان (مانند کارهای جانستان کابلستان امیرخانی و همین کتاب حاضر) را فهمید.
کتاب «سفر به سرزمین آریاییها»، سفر به سرزمینی است که در همان تصویر و تصور ما از ایران قدیمی و نژاد آریایی (در وجه مثبت آن، نه وجه نژادپرستانه آن) خود را مهد آریاییها میداند، شاهنامه فردوسی، بیش از همه مکانهایی دارد که امروزه در این کشور قرار گرفتهاند. از این لحاظ این کتاب سفری است به قلب جغرافیای فرهنگی سرزمینهای شاهنامه. اما کتاب با روایت پردردی از ناآگاهی و حتی سوء تفاهمهای ما ایرانیان از این همسایگان عزیزتر از جان شروع میشود.
هاشمی مقدم در این کتاب، که در نه بخش تدوین یافته، به خوبی از این بدفهمی ایرانیان امروزی از کشور افعانستان و مردمان افغان شروع میکند. اینکه چگونه در طی چهاردهه اخیر، کشور ایران با همه هزینهها و خدماتی که به مهاجران این کشور در داخل داده، به واسطه سیاستگذاری غلط یا بی سلیقگی مدیریتی و در مجموع نوعی فقدان شعور سیاستگذاری درست فرهنگی سبب ایجاد مشکلات فراوان برای همین مهاجران افغانستانی در داخل ایران شده است به گونهای که گاه همه خدماتی هم که ارائه داده است، در این عملکردهای موضعی بد، نادیده گرفته یا فراموش میشود.
به نظر میرسد این کتاب به معنای دقیق کلمه، متضمن نوعی نقد فرهنگی است. نقدی که به ما این تلنگر را میزند که نه تنها از این همسایه عزیزتر از جان اطلاعات درستی نداریم، بلکه بدفهمیها و سوءتفاهمهای بسیاری هم درباره آنها داریم. این نقد بازاندیشانه در آگاهی درونی ایرانیان را، مولف از طریق مواجهه ما با این مردم و فرهنگ آنها در روایتی بسیار زیبا و خواندنی ارائه میکند.
کتاب شاید به همان اندازه که تصویری از دیگری به ما میدهد، بیانگر تصویر خودمان هم هست. اصولا درک ما از خودمان و رسیدن به خودآگاهی جز از طریق مواجهه با دیگری امکانپذیر نیست. این کتاب نثری هنرمندانه و زنده از سیر و سیاحت (چکّرزدن Chakkar به معنای گردش کردن در زبان مردم افغان) در این سرزمین است. کتاب به خوبی در هر صفحهاش تلنگری است به حافظه فرهنگی ما، که عمیقا دچار آلزایمر و نوعی خودشیفتگی شده است. آلزایمر از این جهت که تاریخ و گذشته و منابع و مراکز فرهنگی تاریخی خودش را فراموش کرده است، خودشیفتگی از آن جهت که میراث ایران بزرگ فرهنگی را به مرزهای محدود و ذهن بسته فرهنگی مردمان ایران امروزی تقلیل داده است.
اما از سوی دیگر کتاب داستان پررنج کشوری است که در تاریخ مدرن سایه شوم دستکاریهای سیاسی نیروهای داخلی و نیروهای استعمارگر خارجی سبب شده سهم مردمش از زندگی، جنگ بوده و جنگ. اما در میان آوارهای جنگ، این مردم کهن توانستهاند آوای چنگ، زندگیشان را بسرایند و زندگی را با همه مشقتها و مخاطراتش ادامه دهند. مردمانی که شاید امروز همسایه ما نامیده شدهاند، اما در گذشته ما با آنها، همه با هم، مای بزرگی بودیم، که از دل این مای بزرگ بود که از ابوریحان گرفته تا مولوی و سیدجمال برخاستهاند، از دل همین سرزمین بزرگ بود که شهرهای بزرگ تاریخی مانند هرات، بلخ، غزنه و آنسوتر نیشابور، سمرقند و بخارا شکل گرفتهاند.
هاشمی مقدم در این کتاب صرفا دیدههایش و تجربههایش از افغانستان را بیان نکرده، بلکه به خوبی توانسته متنی را تالیف کند که علاوه بر بیان تجربههای زیستهاش، دانش ما از تاریخ کهن و معاصر این کشور را نیز افزایش دهد. ترکیب زیبا و خلاقانه دادههای تاریخی و مشاهدات میدانی، مخاطب این کتاب را به درک همدلانهتری از این سرزمین و این مردمان میرساند.
کتاب مواجههای است با مردم افغانستان، فرهنگ آنها، محیطهای زندگی آنها، فضای کلی این کشور در محدودههایی که سفرنامهنویس به آنجاها رفته یا درباب آنها میدانسته است. کتاب عمیقا منطقی دیالوگی دارد: دیالوگی دایمی میان خود ایرانی ما و این همسایه عزیز. میان آنچه فراموشش کردهایم، نخواستهایم بدانیم، غفلت کردهایم و گاه در بازیهای جهانی، بازی خوردهایم. کتاب برای رسیدن به درکی عمیق از دیگری و خودآگاهی انتقادی به خویشتن است. امیدوارم این نوع کتابها مشوق و محرک ما ایرانیان امروزی برای شناخت هرچه بیشتر همسایگان فرهنگی خودمان (مانند افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان، ارمنستان، عراق و همه کشورهای هم مرز دیگر با ایران) باشد.
این نوع آگاهی از دیگریهای همسایه در ایران امروز در وضعیتی است که میتوان از بحران آگاهی از همسایگان فرهنگی صحبت کرد، نه تنها بیانگر فقدان آگاهی از دیگریها است، بلکه بیانگر نوعی نقص و نقصان در آگاهی از خویشتن تاریخی ماست. زیرا این همسایگان همراه با ما، در یک کلیت میان فرهنگی و فراملیای ریشه داشتهاند که روزگاری یکی از مراکز تمدنی بسیار حیاتی در قاره آسیا بوده است. آن میراث و خودآگاهی به آن مستلزم درکی درست از روابط تاریخی و میانفرهنگی میان ما و آنها در زمانی که همه ما جزو یک مای بزرگ بودیم، است تا نه تنها به ریشههای مشترک آگاه بشویم، بلکه امکان احیای شبکههای فرهنگی مشترک و همزیستیهای بیشتر را برای امروز و آینده خودمان فراهم کنیم.
نیازی به ذکر جزییات این کتاب نیست، مخاطبان میتوانند با رجوع به متن اصلی این درک عمیق و دقیق از این مواجهه یک ایرانی امروز با این خویشاوندان دیروز و همسایگان امروز را نشان بدهد، با این امید که این تکههای پراکنده آن مای تاریخی ایران بزرگ بتوانند در جهان جدید هم منبعی برای خلاقیت فرهنگی و فکری باشند. چرا که آن شبکه بزرگ و پهنه وسیع فرهنگی و تمدنی بود که منشا درخششهای فرهنگی و هنری و ادبی بزرگ در تاریخ بشری شد، ایفای نقش تاریخی و فرهنگی در جهان جدید هم مستلزم احیای همان شبکه عمیق روابط میان فرهنگی میان بخشهای مختلف این سرزمین و حتی با سایر حوزههای فرهنگی مجاور یا حتی دوردست است. این نوع کتابها، بیش از همه بهانهای هستند برای رفع بدفهمیهای تاریخی ما از همسایگان امروزی و خویشتن معاصرمان.
کتاب «سفر به سرزمین آریاییها (سفرنامه افغانستان)» تالیف امیر هاشمی مقدم است که نشر سپیده باوران، امسال در 340 صفحه منتشر کرده است.
ایبنا
نظر شما